Leor



صحنه‌ی بدن سرد و بی‌جون باباکلاهی زیر چادر وسط خونه، به دست و پاهاش نگاه می‌کردم و نمی‌تونستم باور کنم چند روز پیش همین‌ دست و پا رو با روغن ماساژ داده بودم، عمو که توی راهرو یک دفعه کنار دیوار سر خورد و زیر گریه زد، وقتی بابا رو دیدم و بغلش کردم و بدنش با هق هق بالا پایین می‌رفت، آواز سوگواری سوزداری که عمه به زبان گیلکی می‌خوند، بابا که تا حالا اینطوری گریه کردنش رو ندیده بودم و کاور رو باز می‌کرد تا بدن باباش رو توی کاور بذاره، وقتی که برانکارد رو از روی زمین بلند کردن و انگار چیزی از وجود همه کنده شد، عمو‌ها که گریه می‌کردن و جسد رو توی قبر میذاشتن، همه دست راستمون رو بالا گرفتیم تا شهادت بدیم، وقتی توی چند دقیقه خاک همه‌جا رو پر کرد و چیزی جز یه سنگ با شماره قطعه و ردیف باقی نمونده بود و دسته‌ی بزرگی از پرنده‌ها توی آبی آسمون چرخ می‌زدن. 


خندیدن میکا، انگشت‌های کوچیک حانه، موهای نرم نرگس، کتاب‌خوندن سارا، انگشتر پری، گردنبند زهرا، موهای بنفش فاطمه، نگاه مریم، گیره‌سرهای مدی، کلاه کیانا، گربه‌ی سیاه طیبه، فریم عینک فاطمه مح، تیشرت صورتی فاطمه ن، سربند پونه و. . این فهرست ادامه داره. صدا‌ها توی ذهنم پخش میشن و تصاویر پشت سرهم از پس چشمم عبور میکنن. 


خنده و گریه. 

پابیز تموم شد؟ 

چیزی نمونده. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیلوفر vpsgoll کلاس ما|دانشجویان زبان و ادبیات عرب دانشگاه تهران ورودی 1387 دنیای از خوشمزه ها دنیای دیجیتال مطالب اینترنتی دست نوشته های طلبه مهندس کاف_خ mmoonesi درسهایی از قرآن